سلام بچّه دایناسورهای کوچک،به سایت ژوراسیک خوش آمدید.منتظرنظرهای فریبنده ی کروکودیلی تان هستیم.مدیراینجا تیرکس* ELMEGOZASHTEعلم گذشته

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : شنبه 1 تير 1392برچسب:, | 20:32 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

تکامل به کجا خواهد رفت؟ موجودات آينده چه شکلي خواهند شد؟

حيات وحش ؛ يک ميليون سال بعد

عرفان خسروی | پیشرفت دانش بشری طی چند قرن اخیر فوق‌العاده چشمگیر بوده‌ است. از سویی ابزار شناخت جهان و تحلیل مشاهدات ما قوی‌تر می‌شود و از سوی دیگر همین ابزار موجبات نابودی جهان ما را فراهم ‌می‌کند. زندگی روی زمین به‌شدت توسط انسان تهدید می‌شود و تنوع زیستی مهم‌ترین گوهری‌ است که در این روند روبه‌نابودی می‌رود. بدون تنوع زیستی هم چرخه‌های زیست‌بوم شکننده و ناپایدار می‌شوند. درس‌هایی که از تاریخ زندگی روی زمین گرفته‌ایم، به ما می‌گوید حیات به این راحتی‌ها نابود شدنی ‌نیست. حیات حتی می‌تواند در شرایط دشواری مانند اعماق زمین یا حتی در سطح ابزارهایی که به فضا می‌روند، زنده ‌بماند و با شرایط تطبیق‌ یابد. اما این چیزی نیست که برای زنده ‌ماندن خود ما کافی‌ باشد. ما به تنوع زیستی نیازمندیم تا بتوانیم نفس‌ بکشیم، غذا بخوریم و آب بنوشیم. اکنون پرسش‌های زیادی از این دست برای ما به وجود آمده‌اند: آیا بشر به نابودکردن جهان زنده ادامه ‌می‌دهد؟ آیا برای سیر کردن شکم خود، به گرسنه‌کردن ساکنان دیگر زمین و نسل‌های بعدی خود ادامه‌ خواهیم داد؟ و از همه مهم‌تر آیا زندگی روی زمین در برابر این جاندار تازه‌وارد و بی‌رحم چاره‌ای خواهد داشت؟ در این مطلب می‌کوشيم با رجوع به تاریخ گذشته زمین و ویژگی‌های سامانه‌های زنده برای شما توضیح دهيم چه احتمالاتی درباره آینده زندگی و تکامل روی کره زمین وجود دارد. پاسخ به این پرسش‌ها هرگز روشن و صریح نخواهد بود و البته چنین پاسخی تا حد زیادی به تغییر رفتار ما بستگی خواهد داشت. شاید خاموش‌کردن یک چراغ اضافه توسط شما، نقطه خوبی برای آغاز این تغییر رفتار باشد

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نگاهی به گذشته: حیات نمی‌میرد
حیات از حدود ۴ میلیارد سال پیش (یا حتی پیش‌تر) روی زمین پراکنده شده و از آن زمان تاکنون پنج انقراض بزرگ دامنگیر موجودات زنده شده‌ است. یکی از نخستین انقراض‌هایی که در کره زمین دامنگیر حیات شد، حدود 5/2 میلیارد سال پیش به‌وقوع پیوست. در آن زمان تنها موجودات زنده زمین، یاخته‌های کوچکی بودند که درون آب‌ها از مواد شیمیایی آتشفشان‌های دریایی یا همدیگر تغذیه‌ می‌کردند. نور خورشید که امروز مهم‌ترین منبع انرژی در چرخه حیات است، آن زمان هنوز منبعی تازه بود که یاخته‌های کمی کشفش کرده بودند. هیچ‌کدام از موجودات آن زمان کره زمین، نیازی به اکسیژن برای چرخه‌های حیاتی خود نداشتند و اتفاقا اکسیژن همان‌قدر برای آنها سوزاننده و کشنده بود که امروز گازهایی مثل کلر و فلوئور برای ما هستند. تصورش را بکنید، در چنین دنیایی که نور خورشید طرفدار ندارد، موجودات زنده تنها حجم زیادی متان تولید می‌کنند و به جو می‌فرستند (که اثر گلخانه‌ای شدیدی دارد) و کسی از هوای پر از اکسیژن لذت نمی‌برد، چند یاخته یاغی پیدا شدند و به جای خوردن مواد بیرون‌زده از آتشفشان‌ها متوجه آفتاب شدند و البته پس از اندکی شروع به پس‌ دادن گازی خطرناک، سمی و سوزاننده به محیط اطرافشان به عنوان ماده زائد کردند: آنها نخستین یاخته‌های فتوسنتزکننده بودند و این عنصر هم چیزی نبود جز اکسیژن. جو زمین که تا آن زمان سرشار از متان بود، اکنون به لطف این ماده خطرناک و سمی شروع به سوختن کرد و میزان زیادی دی‌اکسیدکربن به جای متان در جو زمین انباشته ‌شد. اکسیژن در آن زمان باعث انقراض تقریبا تمام موجودات زنده شد. (در حقیقت طیف وسیعی از یاخته‌های باکتری‌مانند ابتدایی که اغلب متان‌ساز بودند.) این یک فاجعه بزرگ بود و چیزی نمانده‌ بود که کار حیات در کره زمین به پایان برسد. خب، گرچه همه منقرض ‌شدند اما تعدادی هم یاد گرفتند چگونه در برابر اثر سوزاننده اکسیژن مقاومت
کنند (به کمک موادی که امروزه آنتی‌اکسیدان می‌نامیم و اگر نباشند، یاخته‌های ما هم «می‌سوزند» و می‌میرند) و تعداد کمی هم به زندگی

مخفی در شکاف صخره‌ها و اعماق دریاها ادامه ‌دادند. بدین ترتیب حیات از میان نرفت، بلکه رندانه با شرایط جدید سازگاري يافت و پس از چند میلیون سال زمین به سیاره‌ای سبز و قابل تنفس تبدیل ‌شد. اما این تنها آغاز فاجعه بود. اثر گلخانه
اي دی‌اکسیدکربن به مراتب از متان کمتر است. با افزایش اکسیژن، دی‌اکسیدکربن جایگزین متان شد و دمای زمین ناگهان چندین درجه پایین آمد. حتما فکر می‌کنید هوای خوبی در آن زمان حاکم شده بود. اما شواهد زمین‌شناسی نشان می‌دهند حدود ۲/۲ میلیارد سال پیش، تمام کره زمین یکپارچه زیر چند کیلومتر یخ فرو رفت. این وضعیت چندین میلیون سال ادامه داشت و طی این مدت دوباره بیشتر موجودات زنده روی زمین (باکتری‌ها و موجودات سبز جدیدی به نام جلبک) منقرض‌ شدند. اما خوشبختانه در میان همان یخ‌ها هم باکتری‌هایی باقی‌ بودند تا با تولید متان و دی‌اکسیدکربن بیشتر، اندک‌اندک باعث ‌شوند دمای زمین بالاتر برود. سرانجام زمستان چندین میلیون ساله هم از زمین رخت‌ بربست و دوباره حیات پیروز شد.
پس از این واقعه، پنج انقراض بزرگ دیگر نیز در تاریخ زمین ثبت‌ شد که آخرین آنها همین اواخر (یعنی ۶۵ میلیون سال پیش!) دایناسورها را به باد فنا داد؛ و البته امروز به نظر می‌رسد ما در میانه انقراض جمعی جدیدی هستیم که خودمان به راه انداخته‌ایم.
خیالات خوش
تصویری که اغلب از آینده زمین و انسان‌ها ترسیم می‌شود، زمینی سبز، کنترل‌ شده، بدون حشرات و حیوانات موذی و همراه با انسان‌هایی شاد و لبخند به لب است که سرهای بزرگی دارند و هوش سرشارشان نيوتن و خیام را هم کوتوله‌های فکری جلوه‌ می‌دهد، چه برسد به من و شما. اما خیلی از دانشمندان می‌گویند اینها همه حرف مفت است. برای مثال، اندازه مغز و سر انسان بیشتر از این بزرگ نخواهد شد. انتخاب طبیعی باعث حذف مغزهایی که بیش ‌از اندازه بزرگ هستند می‌شود؛ آن هم به یک دلیل ساده: مغز بزرگ، باعث مرگ مادر و جنین می‌شود. بنابراین ما در تعادلی قرار داریم که به این سادگی‌ها به نفع مغزهای بزرگ‌تر به هم نمی‌خورد. فرضیه دیگر این است که فناوری موجب ابله‌تر شدن ما خواهد شد و سرانجام ما به موجودات دست‌آموز ماشین‌هایمان تبدیل‌ می‌شویم. اما این فرضیه هم پادرهواست. فناوری نمی‌تواند باعث موفقیت خنگ‌ها نسبت به باهوش‌ها بشود. بنابراین نسل‌های آینده ما خنگ‌تر نخواهند شد. تنها اتفاق محتملی که برای انسان قابل پیش‌بینی‌ است، همگرایی بیشتر میان نژادهای بشری و افزایش افراد دورگه و چندرگه است. سرانجام بیشتر انسان‌ها شبیه هم خواهند شد و تفاوت‌هایی مانند رنگ پوست، شکل چشم و اندازه بینی که وابسته به زندگی چندهزارساله هرکدام از نژادهای پیشین در مناطقی محدود بودند، از میان می‌روند. رنگ موهای بشر در آینده قهوه‌ای خواهد بود و افراد مومشکی یا موبور نادرتر خواهند شد.

مهندسی ژنتیک و فناوری‌هاي نجات‌بخش
انتخاب طبیعی تاثیری بر اندازه مغز یا میزان هوش ما نخواهد گذاشت. این نیروی طبیعی که زمانی موجب تیره‌تر شدن برخی نژادها و سفیدتر شدن نژادهای دیگر می‌شد، پس از این جز در مواردی مثل مقاومت در برابر بیماری‌ها (آن هم به میزانی کمتر از گذشته) تاثیر نخواهد گذاشت. اما مهندسی ژنتیک می‌تواند تغییراتی در ظاهر افراد بشر (و نیز گونه‌های دیگر) به وجود آورد.تصور کنید دنیایی که آرایشگرها با تزریق چند ویروس بی‌خطر باعث درخشش موها و چشم مشتری‌هایشان می‌شوند،
یا مهندسان ژنتیک به سادگی مرغ‌هایی تولید می‌کنند که به جای دو بال، شش بال دارند تا کفاف مشتری‌های طرفدار بال کبابی داده‌ شود. شاید هم راهی پیدا شود که از بوی بد دهان و مدفوع حیوانات خانگی گوشتخوار جلوگیری کند. نظرتان درباره حیوانات خانگی جدید و مصنوعی چیست که اصلا به جای غذا خوردن، از برق خانگی برای تغذیه باکتری‌های درون شکمشان و دریافت انرژی شیمیایی از همین باکتری‌ها استفاده‌ کنند؟ البته چنین تصویری در آغاز زیبا خواهد بود اما آیا بشر می‌تواند تمام چند میلیون موجود زنده روی زمین را مهندسی ژنتیک کند؟ آیا این هنرنمایی‌ها می‌تواند جایگزین جنگلی عظیم شود که میزان زیادی رطوبت و اکسیژن به هوا می‌فرستد و مزرعه‌ای طبیعی برای پرورش موجوداتی مفید و بی‌شمار است؟ فرض‌ کنیم گونه‌های تراریخت‌ و دستکاری‌ شده، حتی جایگزین جنگل‌های سوخته ما بشوند. چه کسی تضمین می‌کند جنگل‌های مصنوعی (با تنوع ژنتیک صفر) بتوانند در برابر عوامل بیماری‌زایی مثل ویروس‌ها مقاومت ‌کنند (چیزی که به خاطر وجود تنوع ژنتیک در طبیعت واقعی کسی نگرانش نیست.) فرض‌کنید دنیایی خواستنی و پرزرق ‌و برق را که ناگهان با حمله یک ویروس جدید، به جهنمی خفه‌کننده تبدیل ‌شود.

یکی بر سر شاخ، بن می‌برید...
شاید بهترین پیش‌بینی درباره آینده بشر تخریب‌گر این باشد که با همه فناوری‌هایش به آسمان برود و زمین را برای خلق‌الله خالی‌کند. در این صورت نیز باید توجه‌ کرد که امکان جهش‌های کنترل‌نشده در خارج از زمین نیز هست و اگر ویروسی جدید در محیط بسته، محدود و غیرمتنوع یک شهرک فضایی پیدا شود، کار همه مردمان فضایی سریع تمام می‌شود. این نکته، اهمیت تنوع زیستی را بیش ‌از پیش برای ما یادآوری می‌کند و البته این موضوع را به خوبی روشن‌ می‌کند که تکامل موجودات به صورت مجزا و جداگانه اتفاق ‌نمی‌افتد: همه ‌چیز به هم مربوط بوده و بشر با روندی باورنکردنی مشغول خالی ‌کردن زیر پای خودش است. در حقیقت، ماجرا به این پیچیدگی‌ها هم نیست. احداث پل خاکی میان دریاچه ارومیه و تبعات بعدی آن، یعنی به‌خطر افتادن طبیعت منطقه، خشک‌شدن تدریجی دریاچه، خشکسالی ناشی از خشک ‌شدن دریاچه و از میان رفتن قسمت بزرگی از کشاورزی منطقه مثال آشنایی ا‌ست که یادآوری‌اش آه از نهاد همه برمی‌آورد.

پس از ما زمین به چه شکلی درخواهد آمد؟
روند کنونی پیشرفت بشر روی کره زمین، موجودات دیگر را یکی‌یکی از پای درمی‌آورد و آنها بی‌آنکه بدانند «چرا»، مظلومانه می‌میرند. ببری را تصور کنید که جنگل‌های محل زندگی‌اش به‌سرعت از میان می‌رود؛ یا روستايیان اشغالش می‌کنند یا به مزرعه و مرتع تبدیل‌ می‌شود یا چوب‌برها خرابش‌ می‌کنند. این ببر دیگر نمی‌تواند شکارهای همیشگی خود را تهیه کند و البته به نزدیک‌ترین چیزی که بتواند بخورد حمله ‌می‌کند: آغل گوسفندان، مرغدانی‌ها و البته انسان‌ها. سپس انسان‌ها که با رشد بی‌رویه خود به قلمرو ببر تجاوز کرده‌اند، ببر را متهم به تجاوز و دزدی و آدمخواری می‌کنند یا حتی نه... به‌سادگی برای چند پول سیاه که از شکارچیان خوشگذران دریافت‌ می‌کنند، ببر را طعمه هوسرانی انسان‌ها می‌کنند. ببر در هیچ‌کدام از این اتفاقات تقصیری ندارد. او و نیاکانش میلیون‌ها سال پیش از انسان در همین جنگل‌ها زیسته‌اند و هیچ‌گاه بیش از نیاز، گوزن‌ها را نکشته‌ بودند. اتفاقا ببر و دیگر شکارچی‌ها با صید ضعیف‌ترین حیوانات باعث تقویت نسل شکارهایشان شده‌اند و این تعادل و موازنه همیشه برقرار بوده ‌است. باید پذیرفت مسیری که تاکنون طی‌کرده‌ایم، همراه با خراب‌کردن پل‌های پشت سرمان بوده‌ است. اگر بخواهم مثال آشناتری بزنم، می‌توان به گرگ‌های گرسنه سرزمین خودمان، ایران اشاره‌کنم که تابستان‌ها یکی از مهم‌ترین آفات هندوانه محسوب‌ می‌شوند. مساله انقراض و نابودی یک حیوان خوش‌خط‌وخال و زیبا نیست؛ مساله مهم برهم‌خوردن تعادل زیست‌بومی‌ است که خود ما هم برای زنده‌ماندن به آن وابسته هستیم. بسیاری از دانشمندان بعید می‌دانند این وضعیت تا مدت زیادی ادامه یابد. حدود 20 سال دیگر - یعنی زمانی که نوجوانان مدرسه‌ای امروز بچه‌هایشان را به مدرسه می‌برند- همه شکارچیان بزرگ کره زمین و بیشتر پستانداران گیاهخوار و پرندگان مهاجر دیگر وجود ندارند. جنگل‌ها تقریبا کچل‌ شده‌اند و بیابان‌ها قسمت‌های زیادی از مراتع و مناطق سرسبز را فراگرفته است. با از میان رفتن جنگل‌ها، میزان اکسیژن کاهش‌می‌یابد و خشکسالی زمین را فرا می‌گیرد؛ جنگ‌های آینده زمین بر سر آب خواهند بود. بشر به سادگی طی چند سده، انقراضی به وسعت انقراض دایناسورها به‌راه انداخته که احتمالا به انقراض خود او منجر خواهد شد. اما دنیای پس از ما، جهنمی سوزان، خشک و بی‌آب‌وعلف خواهد‌ بود که تنوعی به مراتب کمتر از امروز دارد. در چنین شرایطی، نخستین موجوداتی که دوباره شروع به گسترش و تنوع روی زمین می‌کنند، سخت‌جان‌ترین جانوران کنونی هستند؛ حشرات و حشره‌خواران.

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:15 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

بزرگ‌ترين گربههايي که با انسان دويدهاند
شيرهاي غار

عرفان خسروی| شیرها اعجاب‌آورند. زیبا هستند. حتی از ببرها هم زیباترند. به‌خاطر بزرگی‌شان، یال‌هایشان و به ‌خاطر آرامش و بی‌خیالی و غروری که در نگاهشان دارند. انسان آن‌قدر از شیر می‌ترسد و در عین حال برای او احترام قائل است که بارها در تاریخ از عنوان «شیر» برای اطلاق به مردان و زنان بزرگ و فرهمند استفاده‌ شده ‌است. اما شیرهای امروزی که نسل ‌آنها به لطف خوی وحشی‌گری انسان‌ها جز در مناطقی از آفریقا و ناحیه محدودی در هند، در بقیه جهان منقرض شده، تنها شیرهای هم‌عصر انسان نیستند. چندهزارسال پیش‌تر در مناطق سردسیرتر جهان، از آمریکای شمالی تا سیبری و خاورمیانه و اروپا، زیرگونه دیگری از شیرها با بدنی بزرگ‌تر، پاهای کوتاه‌تر و یال‌های کوتاه‌تر می‌زیسته که به ‌خاطر کشف تعداد زیادی از استخوان‌های آنها در غارهای اروپا، اصطلاحا آنها را به نام شیر غار می‌شناسیم. شیرهای غار شامل سه نژاد مهم می‌شدند: شیرهای غار اوراسیایی، شیرهای غار سیبریایی و شیرهای غار آمریکایی. زندگی و خصوصیات شیرهای غار تفاوت‌هایی کوچک با شیرهای امروزی داشته‌است. بیشترین اطلاعات ما از این میان درباره شیرهای آمریکایی است؛ بنابراین در اینجا نگاهی به شیر غار آمریکایی به عنوان بزرگ‌ترین نماینده از زیرگونه شیرهای غار می‌اندازیم. اگر نیاکان ما شیرهای غار را منقرض نمی‌کردند، شاید امروز «شیر» به جای اینکه توصیفی توأم با احترام و بزرگی باشد، مثل «گرگ» دشنامی زشت برای انسان‌های بد و خونخوار بود.

 

   

 

 

 

 

 

 واژه «شیر» در زبان فارسی
در زبان فارسی، دو واژه «شیر» وجود دارد. «شیر» به معنی نوشیدنی سپیدی که غذای نوزاد پستانداران است از ریشه «شگر» (شکر) در زبان پارسی میانه است ولی «شیر» (به معنی نام همان گربه بزرگ و ستودنی) از ریشه «خْشَثْرَهْ/ خْشَتْرَه» در فارسی باستان می‌آید که ضمنا ریشه واژه‌هایی مثل «شهر» و «شاه» هم است (مثل هُوَخشتره: شهربان یا پادشاه خوب) و البته تلفظ این دو واژه‌ هم تا چند سده پیش تفاوت ‌داشته و تنها نگارش آنها مشابه بوده ‌است؛ «شیر» نوشیدنی احتمالا شبیه /شِئـر/ تلفظ ‌می‌شده و «شیر» درنده، تلفظی شبیه تلفظ امروزی ما داشته ‌است. همان‌طور که جلال‌الدین محمد بلخی هم می‌گوید: ...گرچه باشد در نوشتن «شِیر»، «شیر». برخی عقیده دارند
Lion انگلیسی، Leo لاتین و λεον یونانی هم شاید با Lex در لاتین به معنی قانونی هم‌ریشه باشند. نام برخی پادشاهان باستانی مثل Leonidas شاه اسپارتی‌ها، از همین ریشه ساخته ‌شده‌ است (لئونیداس یعنی شیرزاد). اما احتمالا این واژه‌ها از «لابوی/لابای» قبطی، «لبی» عبری و «لبّو»ی اکدی (به ‌معنی شیر) وام‌گیری شده ‌باشند. به هر حال درباره ریشه Lion و Leo نمی‌توان با قطعیت نظر داد. هرودوت از شیرهای وحشی مقدونیه نام‌می‌برد و می‌دانیم تا قرون وسطی شیر در غرب اروپا هم وجود داشته ‌است. وجود شیرهای بومی در اروپا باعث ‌می‌شود مطمئن نباشیم کدام قوم از دیگری واژه شیر را وام‌گیری کرده ‌است

شیر با نام علمی Panthera (Leo) leo، گرچه امروز تنها در آفریقا، هند و شاید ایران پیدا می‌شود، زمانی پیش‌تر از این یکی از موفق‌ترین پستانداران با یکی از گسترده‌ترین پراکنش‌ها (البته پس از انسان) در قاره‌های مختلف بود. در پایان آخرین عصر یخبندان، شیرها تقریباً در تمام نقاط آفریقا، اوراسیا و آمریکای شمالی و جنوبی پیدامی‌شدند. شیرها شامل چندین نژاد مختلف می‌شدند که می‌توان آنها را در دو زیرگونه رده‌بندی کرد: زیرگونه کوچک‌تر شیر آفریقایی-آسیایی و زیرگونه بزرگ‌تر و شمالی شیرهای غار. هیچ‌کدام از شیرهای غار امروز زنده نیستند. شیرهای غار در مناطق وسیعی از آمریکای شمالی و اوراسیا می‌زیستند. بزرگ‌ترین نژاد آنها نیز بی‌گمان شیر غار آمریکایی بوده‌است که چندهزار سال پیش به‌دست نخستین سرخ‌پوستان آمریکایی منقرض‌شد.
شیر غار آمریکایی با نام علمی Panthera (Leo) leo atrox، به‌خاطر برخی ویژگی‌هایش در میان شیرهای دیگر منحصر به فرد بود. اول از همه به خاطر اندازه بزرگش که به‌طور متوسط ۳۴۰ کیلوگرم بود. این اندازه از هر شیر یا ببر امروزی بسیار بزرگ‌تر است. شیرغار آمریکایی حتی از شیرغار اورسیایی هم بزرگ‌تر بود. به‌علاوه شیرغار آمریکایی دارای بزرگ‌ترین نسبت جمجمه به بدن در میان تمام شیرها و گربه‌های غول‌پیکر زنده و منقرض‌شده است. مشخص نیست آیا این سرهای بزرگ، باعث هوش‌مندتر شدن شیرهای غول‌پیکر آمریکایی هم بوده‌اند یا خیر. در نهایت، شیرهای غار آمریکایی به‌نسبت پاهای بلندتری هم از خویشاوندان دیگرشان داشتند که نشان‌می‌دهد

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:13 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

با صاحبان دشت‌هاي استراليا، پس از دايناسورها ، پيش از انسان‌ها آشنا مي‌شويم
غول‌هایی كه از ترس ما دود شدند و رفتند

عرفان خسروی كانگوروهایی با قد دوونيم متری، چرنده‌هایی به‌بزرگی كرگدن، پرندگان نامعمول و ناتوان از پرواز و شكارگرانی كه می‌توانستند همه آنها را بكشند: ددان، مرغان و بهائم سرزمین استرالیا در زمانی دور این‌چنین بودند. وقتی انسان‌ها سررسیدند، بیشتر این جانوران ناپدید شدند. آیا آخرین عصر یخبندان باعث ناپدیدشدن آنها شد یا آدمیان بودند كه آنها را به تالارهای خاك‌خورده موزه‌ها فرستادند؟

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار ساعت كه از آدلاید دور شوی به سمت آنچه خود استرالیایی‌ها اقیانوس جنوبی می‌نامند، به تاك‌هایی می‌رسی كه در خاك سرخ ریشه ‌دوانده‌اند؛ خاكی سرخ كه همچون خامه قنادی بر شیرینی‌ای از جنس آهك متخلخل مالیده‌ باشند؛ سرزمینی كه چون محبوبی دوست‌داشتنی می‌تواند عاشقانش را به كشتن دهد. زمین زیر پایت هرطرف از سوراخ‌هایی عمیق انباشته كه البته قطر بیشترشان از یك میز عصرانه بیشتر نیست. محلی‌ها به سادگی آن‌ را دام می‌نامند؛ دام‌هایی كه به تاریك‌ترین و مرگ‌آورترین مغاك‌ها منتهی‌ می‌شوند و شب‌ها قاتل جان كانگوروهایی می‌شوند كه مستانه در این سرزمین به هر سو می‌جهند.

یك بار سال ۱۹۶۹ دیرینه‌شناس نوبختی به نام راد ولس (Rod Wells) به اینجا سرزمین نراكورت آمد تا به جست‌وجو در مغاكی به نام «غار ویكتوریا» بپردازد. غار ویكتوریا از قدیم جاذبه گردشگری بود: با چراغ‌ها و پلكان‌های سنگی تراش‌خورده و دستگیره‌های فلزی اما ولس و نیم‌دوجین از دوستانش به راهروهایی تنگ و تاریك پاگذاشتند كه هیچ گردشگری جرأت رفتن به آنجا را نداشت. وقتی نسیمی وسوسه‌انگیز از دل توده‌های ریگ حس كردند، فهمیدند كه در یك قدمی تالاری زیرزمینی قرار دارند. كف سرخ‌رنگ و پهناور تالار با چیزهایی غریب پوشیده شده ‌بود. لحظه‌ای بیشتر طول‌ نكشید كه ماهیت این اشیا مشخص‌ شد: استخوان؛ صدها و هزاران استخوان كه از قربانیان دام‌های نراكورت به‌ جای مانده ‌بود.

غار فسیلی ویكتوریا- نامی كه امروز بدین مغاك می‌دهند- آرامگاه چیزی حدود ۴۵۰۰۰ جانور بخت‌برگشته است كه زمانی پیش‌تر آن‌بالا روی سطح زمین جان شیرینی داشتند. برخی از قدیمی‌ترین استخوان‌ها بسیار بزرگ‌تر و ترسناك‌تر از آثار جانوران معمول امروز استرالیاست. این استخوان‌ها بازمانده درندگان و چرندگان باستانی استرالیا هستند. بهائمی غول‌پیكر كه هزاران سال پیش از عصر حجر در استرالیا جولان‌ می‌دادند.

زمانی پیش‌تر در عصر پلیستوسن ۲ میلیون تا ۱۰۰۰۰ سال پیش حیواناتی در استرالیا زندگی‌ می‌كردند كه دانشمندان استخوان‌های آنها را در تمام قاره پیدا كرده‌اند: ماری اژدهاوش و عظیم؛ مرغی دونده و فیل‌آسا؛ وومبتی غول‌آسا به بزرگی كرگدن و كانگوروهایی دوونيم متری با صورت‌هایی كوچك و خنده‌دار. دانشمندان بقایای كیسه‌داری خوك‌مانند؛ یا چرنده‌ای كیسه‌دار كه یادآور اسب آبی رودهای آفریقا بود و هم مارمولكی هفت متری یافتند كه آن زمان میان بوته‌ها مخفی‌ می‌شد و طعمه‌هایش را یكجا می‌بلعید. استرالیا چنین سرزمینی بود تا اینكه انقراضی عظیم درخت زیست‌بوم استرالیا را ناگهان تكاند و تقریبا هر جانوری كه بیش از 50 كیلوگرم وزن داشت مرد اما چه چیزی بود كه باعث مرگ آنها شد؟

انقراض جانوران بزرگ آمریكای شمالی شامل ماموت‌ها، شترها، خرس‌های غار، گربه‌های دندان‌خنجری، گرگ‌های غول‌پیكر، تنبل‌های زمینی غول‌آسا و اسب‌ها اندكی پس از رسیدن نخستین آدمیان به این قاره رخ ‌داد: ۱۳۰۰۰ سال پیش. در دهه 1960 پاول مارتین (Paul Martin) دیرینه‌بوم‌شناس آمریكایی فرضیه‌ای به نام «فرضیه بلیتزكرگ» ارائه‌ داد. طبق فرضیه او انسان اندیشه‌ورز هرجا كه پا گذاشت جز ویرانی حاصلی نداشت؛ آنها با نیزه‌های تیز خود به جنگ جانوران معصومی رفتند كه پیش‌تر هرگز شكارگری بدین حد باهوش و خونريز ندیده ‌بودند. گرچه در آمریكا اسب، فیل، شتر و تنبل منقرض شدند اما این انقراض دامنگیر گوزن، غزال، خرس سیاه، نژادی كوچك از گاومیش كوهان‌دار، خرس قهوه‌ای، شیر كوهی و گوزن‌های قطبی در آمریكای شمالی و همين‌طور لاما و پلنگ در آمریكای جنوبی نشد. اسب‌های امروزین آمریكای شمالی نیز سوغات اروپاییان نورسیده به این قاره هستند.

اما آنچه در استرالیا رخ ‌داده یكی از اسرارآمیزترین معماهای دیرینه‌شناسی ا‌ست. تا مدت‌ها دانشمندان تغییرات آب‌وهوایی را گناهكار اصلی تصور می‌كردند. البته میلیون‌ها سال است كه چهره این قاره منزوی پیرتر و خشك‌تر می‌شود و سبزی و خرمی دیرزمانی ا‌ست كه از استرالیا رخت‌بربسته اما به عقیده تیم فلنری (Tim Flannery) این انسان‌ها بودند كه از 5000۰ سال پیش با آتش به جان گوشت شكارهای استرالیایی افتادند و موجب جنگل‌زدایی و تخریب چرخه طبیعی آب شدند. به گفته فلنری ۴۶۰۰۰ سال پیش در چشم‌به‌هم‌زدنی، آن‌هم اندكی پس از سررسیدن شكارگر باهوش و مجهز تازه‌وارد ریشه هر آنچه جانور غول‌پیكر در استرالیا بود كنده‌ شد. در سال ۱۹۹۴ فلنری كتابی منتشركرد به نام «نابودگران آینده»: روایتی متناظر و تلخ‌تر از نظریه مارتین آمریكایی اما این‌بار در مورد استرالیا. به عقیده او آدمی چون دیوی كه به جان سرزمینی می‌افتد، زیست‌بوم كره زمین را نابودكرده و این‌گونه تیغ به نابودی آینده خود هم بركشیده‌است.

كتاب جدال‌برانگیز او انگشت اتهام را به سمت بومیان اصلی استرالیا می‌گیرد كه پیش از این به زندگی هماهنگ با زمین و حیوانات می‌بالیدند. اما پذیرفتنی نیست بشر به تنهایی اقدام به كشتار همه جانوران بزرگ استرالیا كرده‌باشد. دست‌كم اگر اسكلتی از یك وومبت غول‌آسا با نیزه‌ای سنگی در سینه‌اش یا استخوان‌های سوخته شیركیسه‌دار در نزدیكی آتشگاه آدمیان یافت‌می‌شد (آن‌گونه كه در آمریكا مشابه آن پیدا شده‌است) كمكی‌می‌كرد اما همین هم تاكنون یافت‌نشده‌است. به‌علاوه آدمیانی كه جز نیزه‌های سنگی سلاحی نداشتند چگونه تك‌تك آن گونه‌ها را از میان برده‌اند؟ جمعیتی چندهزارنفری از شكارگران ممكن‌است شكارهای قاره‌ای به وسعت استرالیا را كاهش‌دهند اما انقراض داستان دیگری‌ است؛ انقراض یعنی مرگ تك‌تك بازمانده‌ها. با این‌حال فلنری با مقایسه انقراض ماموت‌ها و دندان‌خنجری‌هاي آمریكا و اوراسیا در چشم‌برهم‌زدنی بر اثر شكار توسط شكارگران عصر حجر، ورود انسان‌ها به استرالیا را با آتشی مهیب برابر می‌داند كه به یكباره چهره قاره كیسه‌داران را زخمی ‌كرد. این نزاع میان موافقین و مخالفین همچنان ادامه‌دارد. برخی یافته‌های باستان‌شناسی نشان‌می‌دهند تا 20هزار سال پس از ورود انسان‌ها به استرالیا هنوز جانورانی غول‌آسا در استرالیا وجود داشتند؛ نظریه‌ای كه به دلیل نبود شواهد محكم چ

نئاندرتال‌ها چقدر انسان بودند؟
محققان از دیدگاه جنجالی خود مبنی بر توانایی‌های مشترک ما با اجداد اولیه‌مان دفاع می‌کنند

ژائو زیلائو/ مترجم: آزاده ارشدی| در دو دهه اخیر، باستان‌شناسان درباره پسرعموهای ما، نئاندرتال‌ها که بیش از 200 هزار سال پیش در اروپا و آسیا ساکن بودند و حدود 28 هزار سال قبل به‌طور اسرارآمیزی ناپدید شدند، تحقیقات زیادی کرده‌اند. مهم‌ترین بخش این تحقیقات، شامل بررسی شباهت سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی نئاندرتال‌ها با هوموساپینس‌ها (خودمان) است. اشیای باقیمانده از این انسان‌های نخستین به‌خصوص زیورآلات‌شان که استفاده‌های نمادین داشته و نشانگر فرهنگ آنها بوده، اساسی‌ترین سند برای بررسی رفتار آنها و مقایسه‌اش با رفتارهای انسان‌های مدرن است. بعضی از پژوهشگران می‌گویند که پیش از حضور انسان‌های مدرن در اروپا، حدود 40 هزار سال پیش، نئاندرتال‌ها مراسمی نمادین داشته‌اند. اما بعضي از منتقدان این نظریه هم می‌گويند که آنها در دوره کوتاه رقابت با ما بوده که این چیزها را از ما غنیمت گرفته‌اند. به هرحال نئاندرتال‌ها یا آن‌گونه که بین مردم رايج است،‌« انسان‌های اولیه» حدود 300 قرن پیش ناپدید شدند و رازهای زیادی از خود باقی گذاشتند. مهم‌ترین راز البته نحوه نابودی آنهاست. در بهار سال 2009 نتایج تحقیقاتی نشان داد که احتمالا یکی از مهم‌ترین دلایل نابودی نئاندرتال‌ها این بوده که ما (هوموساپینس‌ها) آنها را خورده‌ایم! اما هنوز این مساله به‌طور کامل رد یا اثبات نشده است. در اینجا می‌خواهیم نگاهی داشته باشیم به یکی از عادت‌های عجیب و غریب نئاندرتال‌ها؛ آرایش‌کردن و آویزان‌کردن زیورآلات.

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تقریبا 25 سال است که دیگر مطمئن شده‌ایم خاستگاه ما انسان‌های امروزی آفریقا بوده و بعد با مهاجرت‌های گسترده، در همه جای جهان پخش شده‌‌ایم و محل زندگی انسان‌های قدیمی‌تر مانند نئاندرتال‌ها را تغییر داده‌ایم. سال 1979، باستان‌شناسان در فرانسه اسکلت نئاندرتالی را کشف کردند. آن زمان کارشناسان تصور می‌کردند آرایش بدن و تزئینات و زیورآلات از جنس استخوان در کنار سایر عناصر، ساخته دست انسان‌های مدرن است اما پژوهش‌های بعدی نشان داد که خود نئاندرتال‌ها این‌طور آرایش می‌کرده‌اند. در سال 1995 هم محققان بقایای انسانی را در همان دوره زمانی، در جایی دیگر در فرانسه کشف کردند که آن نیز نئاندرتال بود و چنین آرایشی داشت. اهمیت این کشف‌ها در این است که گونه‌ها، هم با آناتومی بدن و هم با رفتارشان شناخته مي‌شوند. بنابراین همان‌طور که نئاندرتال‌ها بدنی همانند انسان‌های مدرن نداشتند، نمی‌توان رفتاری امروزی نیز برای آنها تعریف کرد. این کشف‌ها، رفتارهای اجتماعی نئاندرتال‌ها را توضیح می‌دهد و شاید در آینده کلید معمای نابودی گونه آنها باشد، معمایی که جواب آن به ما کمک می‌کند راه‌های نابوی گونه خود را بهتر شناخته و درصورت امکان از آن جلوگیری کنیم. برای تطبیق این نتایج با نظریه‌هایی مبني بر اينكه فقط انسان‌های مدرن توان ساختن این محصولات پیشرفته را دارند، برخی دانشمندان می‌گویند که نئاندرتال‌ها از روی ساخته‌های دست ما تقلید کرده یا هنگام داد و ستد یا سفر، این زیورآلات را به‌دست آورده‌اند.

یافته‌های عجیب
دو یافته مهم برای دیرینه‌شناسان انسانی بسیار قابل توجه بوده است؛یکی غاری در جنوبی‌ترین نقطه‌ در اسپانیا بود که سال 1985 حفاری شد و سه صدف سوراخ سوراخ در آن پیدا شد که اول چندان توجهی جلب نکرد، اما پس‌از چند سال با پیگیری محققی کشف شد که این صدف متعلق به 48 تا 50 هزار سال پیش است. این صدف‌ها هیچ‌گاه شسته نشده‌اند. یکی از صدف‌ها پوشش یک صدف خوراکی مدیترانه‌ای بود. با تمیز کردن آن، لکه‌ای رویش پیدا شد که می‌تواند باقیمانده رنگدانه‌ای باشد. با تحلیل این لکه، مشخص شد که این صدف با رنگدانه قرمزی به نام لپیدوکروسیت رنگ شده است. دومین کشف هم صدف حلزونی سوراخ‌شده‌ای بود که سال گذشته در اسپانیا کشف شد و مربوط به 10 تا 50 هزار سال پیش از حضور انسان‌های امروزی در اروپاست. ابتدا تصور می‌شد این یک فسیل صدف است و هیچ ارتباطی با انسان ندارد. اما وقتی آن را تمیز کردند، دیدند بسیار تازه و پر از رنگ‌های نقاشي شده روی بدنه‌اش است. به نظر می‌رسید سطح بیرونی نسبتا سفید صدف، نارنجی رنگ شده باشد.
لوازم آرایشی باستان
اما اینکه نئاندرتال‌ها با این اشیا چه می‌کردند، جالب توجه است. به هر حال پیش از مهاجرت انسان‌های امروزی به اروپا، آنها دندان‌های پستانداران یا صدف‌هایی را مثل آنچه در اسپانیا پیدا شد، سوراخ نمی‌کردند یا شیار نمی‌دادند اما با ورود ما به اروپا، چنین کردند. ظاهرا آنها از این اشیا برای آرایش خود استفاده می‌کردند. صدف خوراکی مدیترانه‌ای، احتمالا به‌عنوان «ظرف نگهدارنده رنگ‌های آرایشی» مورد استفاده قرار مي‌گرفته است. ساده‌ترین توضیح این است که این رنگ‌ها برای آرایش بدن به‌ویژه برای رنگ كردن صورت کاربرد داشته‌اند. اما اینکه نئاندرتال‌ها هم مثل بعضی از هوموساپینس‌ها هر روز بعد از برخاستن از خواب و آغاز روز از این مواد استفاده می‌کردند یا در مواقع خاص برای تشریفات مذهبی یا جشن‌ها و سوگواری‌ها، هنوز مشخص نیست.

زیورآلات باستانی
داخل یکی از صدف‌های سوراخ شده در نزدیکی سوراخ، تکه‌های خاک رس قرمز رنگی چسبیده بود. پژوهشگران می‌گویند احتمالا چون این صدف رنگ شده و سوراخ شده نمی‌توان آن را به عنوان ظرف مورد استفاده قرار داد، پس نئاندرتال‌ها علاوه بر رنگ کردن بدن خود احتمالا از این صدف‌ها به عنوان آویز هم استفاده می‌کردند.

تحلیل نتایج
با این یافته‌ها می‌توان نتیجه گرفت نئاندرتال‌ها رفتاری امروزی داشتند. آنها بدنی همانند انسان‌های مدرن نداشتند اما رفتاری پیشرفته داشته‌اند. از روی رفتارهای آنها می‌توان به این حقیقت پی برد که یا نئاندرتال‌های ساکن این مناطق از اجداد مشترک نئاندرتال و انسان‌های مدرن به‌وجود آمده‌اند و گروه‌هایی که ما نئاندرتال‌ها و انسان‌های امروزی می‌نامیم، گونه‌های متفاوتی از هم نبودند. پس با وجود تفاوت‌های موجود در اندامشان نباید موجب شگفتی ما شوند. در واقع ظهور رفتار انسان‌های مدرن کند بوده است. شاید با افزایش جمعیت، دانش انسان‌ها بالا رفته و موجب رشد هویت اجتماعی شده که در شکل و شمایل زیورآلات و آرایش بدن انسان‌ها هم به چشم می‌خورد. این نمونه‌ها نشانگر شروع تغییر رفتار در انسان‌هاست.

هدف این پژوهش‌ها
در 5/1 تا 2 میلیون سال پیش یا در بعضی جاها بین 500هزار تا یک میلیون سال قبل، متوسط اندازه مغز انسان به اندازه مغز انسان‌های مدرن درآمد. اگر ما بتوانیم انسانی که در 500 هزار سال پیش مي‌زيسته را در داخل جنین جانشینی قرار داده و پس از تولد او را مانند انسان‌های امروزی تربیت كنيم، آیا قادر است تا با هواپیما پرواز کند؟ شاید برخی محققان بگویند خیر، شاید هم برخی جواب مثبت بدهند.

زود بزرگ شدي پسرم
علی رنجبران| زودتر بزرگ شدن آرزوي همه بچه‌هاست. البته شايد بيشتر بچه‌ها وقتي بزرگ شدند، از اين آرزو پشيمان شوند. با اين همه، آرزوي بچگي و پشيماني بزرگسالي هيچ تاثيري در مراحل رشد و تكامل ما ندارد. ما بزرگ يا به اصطلاح علمي‌تر بالغ مي‌شويم اما جالب اينجاست زمان بلوغ ما در طول تاريخ رشد كرده است. جديدترين كشفيات نشان مي‌دهد كه فرزندان نئاندرتال‌ها احتمالا آرزوي زود بزرگ شدن نداشته‌اند چون آنها زود بزرگ مي‌شدند. پرونده‌هاي فسيل دندان يك انسان نئاندرتال نشان مي‌دهد كه اين‌گونه انسان‌ها زودتر بالغ مي‌شدند. «نئاندرتال‌ها چند سالي زودتر از انسان امروزي بالغ مي‌شدند.» اين را «تانيا اسميت» زيست‌شناس تكاملي دانشگاه هاروارد مي‌گويد كه روي اين فسيل تحقيق كرده است. مطالعات بيشتر مشخص كرده كه طول كشيدن زمان بلوغ انسان‌ها به اين دليل است كه مغز و مهارت‌هاي اجتماعي در طول زمان توسعه پيدا كرده‌اند. بنابراين طبيعي است كه توسعه بيشتر، به زمان بيشتري هم نياز دارد. در حقيقت سير تكامل و تلاش براي بقا باعث شده كه انسان‌ها باهوش‌تر شوند و هوش بيشتر،به مغز بزرگ‌تر و پيچيده‌تري نياز دارد. اين پيچيدگي بعد از تولد اتفاق مي‌افتد و طول كشيدن آن سن بلوغ را به تأخير مي‌اندازد. تانيا و همكارانش با استفاده از تكنيك سنكروترون اشعه ايكس توانسته‌اند تصويري سه‌بعدي از دندان‌هاي 11 فسيل نئاندرتال به دست بياورند. «دندان‌ها يك ساعت ذاتي بيولوژيك دارند كه مراحل رشد را در درون خودشان ثبت مي‌كنند و رشد دندان‌هاي يك نوجوان نابالغ نئاندرتال بسيار سريع‌تر از نمونه امروزي نوجوان‌هاي نابالغ است.» اين گفته اسميت نشان مي‌دهد كه چرا او و همكارانش براي اين مطالعه دندان‌ها را انتخاب كرده‌اند. با اين همه، به دليل اينكه هنوز مقداري از ژن نئاندرتال‌ها در درون انسان مدرن قرار دارد، تخمين زمان دقيق بلوغ آنها كار دشواري است.

ندان مورد اقبال واقع‌نشد.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:12 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

جديدترين يافته هاي دانشمندان درباره كروكوديل هاي عجيب و غريب قديمي
پسر عموهاي دايناسور ها

عرفان خسروی| کروکودیل‌ها گروهی از مهره‌داران خشکی‌زی هستند که به طور سنتی آنها را «خزنده» قلمداد می‌کنیم. اما کروکودیل‌ها یکی از تکامل‌یافته‌ترین گروه‌های خزندگان هستند. آنها خویشاوندان نزدیک دایناسورها و پرندگانند، قلب‌های چهار حفره‌ای دارند، برخلاف مارمولک‌ها و لاک‌پشت‌ها پاهایشان زیر بدنشان قرار می‌گیرد و البته خیلی از دانشمندان فکر می‌کنند برخی کروکودیل‌های منقرض شده مثل دایناسورها و پرندگان خونگرم بوده‌اند. در این پرونده نیم‌نگاهی به برخی از جدیدترین یافته‌های دانشمندان درباره کروکودیل‌هاي عجيب و غريب باستانی می‌اندازیم؛ از کروکودیل‌های خفن غول‌پیکر تا کروکودیل‌های سگ‌مانند و موش‌مانند. در یک کلام انواع مختلف کروکودیل‌ها طی تکامل تقریبا به هر ریختی درآمدند. همه جور کروکودیل البته به جز کروکودیل پروازگر.

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 تکامل کروکودیل‌ها
ما خزندگان را به‌عنوان موجوداتی خونسرد و «ابتدایی» می‌شناسیم. اگر پیش‌تر از این مقالاتی که در همین مجله درباره دایناسورها، تکامل آنها و فیزیولوژی موجودات خون‌گرم و خونسرد منتشر شده‌، خوانده باشيد حتما متوجه شده‌ايد که «ابتدایی» و «خونسرد» عبارات مناسبی برای خزندگان نیست. دانش امروز با آن چیزی که به ما در مدرسه یاد داده‌اند، خیلی فرق كرده است. مثلا 10 یا 15 سال است که پرندگان (از بلبل و قناری بگیرید تا شترمرغ) رسما به عنوان زیرگروهی از رده خزندگان رده‌بندی می‌شوند؛ همان‌طور که ستاره‌شناسان «پلوتو» را دیگر سیاره محسوب نمي‌كنند. در این میان کروکودیل‌ها هم به عنوان شبیه‌ترین خویشاوندان زنده و منقرض نشده پرندگان شناخته مي‌شوند. برخی از مهم‌ترین ویژگی‌های مشترکی که میان پرندگان و کروکودیل‌ها ديده مي‌شود اما در مارها و مارمولک‌ها و لاک‌پشت‌ها نیست. عبارتند از نگهداری از بچه‌ها، توانایی تولید آوا در حنجره و قلب چهار حفره‌ای. به خاطر همین ویژگی‌ها و البته ریخت و ظاهر کروکودیل‌های باستانی و منقرض شده، به نظر خیلی از دانشمندان کروکودیل‌ها هم پیش از این مثل اجداد پرندگان خونگرم بوده‌اند اما طی انقراض‌های بزرگی که از ۲۰۰ میلیون سال پیش تاکنون دامنگیر آنها شده‌، تنها انواع کم‌توقع و خونسردشان که ساعت‌ها زیر آب مخفي مي‌شدند، توانسته‌اند زنده بمانند.

کروکودیل‌های باستانی زیر شن‌های صحرا
کروکودیل‌های امروزی خزندگانی نیمه‌آبزی با ظاهر تقریبا یکسان هستند: دم‌های دراز و پاهای کوتاه، شکل سر آنها، پوزه کشیده و دندان‌های مخروطی آنها هم کمابیش شبیه یکدیگر است. اما بسیاری از کروکودیل‌های باستانی شبیه خویشاوندان امروزی خود نبوده‌اند. حدود ۱۰۰ میلیون سال پیش وقتی که صحرای بزرگ آفریقا هنوز سبز و خرم بود و انباشته از تعداد زیادی نهر و رود و مرداب ، کروکودیل‌هایی کوچک آنجا می‌زیستند که با پاهای درازشان روی زمین می‌دویدند. آنها درست همان «کنام‌»های بوم‌شناختی را اشغال می‌کردند که پستاندارانی گوشتخوار و جونده امروزی گرفته‌اند. البته کروکودیل‌های غول‌پیکری هم بودند که در رأس هرم غذایی، با شکار دایناسورهای غول‌آسا روزگار می‌گذارندند.

خفن کودیل
دوره زندگی: ۹۵ میلیون سال پیش
محل زندگی: صحرای آفریقا
مشخصات: اندازه غول‌پیکر و قدرت آرواره
طول: ۱۴ متر
تغذیه: دایناسور (کوچک و بزرگ)
مثل خیلی گروه‌های دیگر از مهره‌داران ، کروکودیل‌ها هم میان خودشان انواع غول‌آسا و گنده‌ای داشته‌اند که کابوس روزگار خودشان محسوب مي‌شدند. یکی از بزرگ‌ترین‌های آنها هیولایی ۱۴ متری با وزنی نزدیک به یک تن بود. نخستین بار در سال ۱۹۴۷ (۱۳۲۵)، دانشمند فرانسوی آلبر فلیکس دو لاپاران (همان آقایی که ۴۰ سال پیش به ایران آمد و درباره رد پاهای دایناسورهای ایران نظر اشتباه ارائه داد) بقایای این گنده‌بک را در صحرای بزرگ آفریقا کشف کرد اما چون از نمونه‌ها سر درنیاورد، تا سال ۱۹۶۶ (۱۳۴۴) نمونه‌ها را انداخت گوشه انبار. در آن سال دختر خواهرش، فرانس دوبروآن بالاخره به فکر انباری خان‌دایی جهانگردش افتاد و نمونه‌ها را توصیف و گزارش‌کرد. در سال ۲۰۰۰ نمونه‌های بیشتری از این هیولا كشف شد و سرانجام اطلاعات ما در مورد او به حدی رسید که بتوانیم درباره ابعاد بدن و زندگی‌اش حرفي بزنيم. بر این اساس معلوم شد این موجود که قدرت آرواره‌اش چیزی حدود دو تن بوده است، می‌توانسته به راحتی استخوان پای دایناسورهای غول‌پیکر گیاهخوار را خرد‌کند. پاهای کوتاهش نشان مي‌دهد این غول آبزی روی خشکی تنبل و کند بوده بنابراین جز برای جفت‌یابی و لانه‌سازی و تخم‌گذاری به خشکی نمي‌آمده است.

پروازي آنهاست.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:10 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 

آخرين نكته‌هاي علمي و خواندني درباره دايناسورها
تويي كه نمي‌شناسمت!

عرفان خسروی آيا دايناسورها صرفا خزندگاني خوشبخت و احمق بودند كه به محض رؤيت برق آن شهاب سنگ اسرارآميز، جازدند و به ديار باقي شتافتند يا به نوعي تكامل يافته‌ترين موجوداتي كه تاكنون روي زمين زيسته‌اند، دايناسورها بودند كه از 032 ميليون سال پيش تا ۶۵ ميليون سال پيش سروران بلامنازع كره زمين ماندند و تنها گروه بازمانده از آنها يعني پرندگان، امروز متنوع‌ترين گروه مهره‌داران خشكي‌زي محسوب مي‌شوند؟
هفته‌اي و ماهي نمي‌گذرد بي‌آنكه خبرهاي جديدي از كشف چند گونه دايناسور پخش شود و البته هركدام كه مي‌آيد با خود انبوهي از اطلاعات ريز و درشت به همراه دارد كه مي‌رود فرضيات قديمي ما را از بن ريشه‌كن كند. پس از مطلبي كه در شماره 61 مجله دانستنيها در مورد دايناسورها نوشتيم، دوباره به سراغ آنها مي‌رويم تا با تعدادي از همين حقايق خرده‌ريز اما جديد در مورد آنها آشنا شويم. واي به حال كسي كه بخواهد اين روزها يك كتاب «به‌روز» درمورد دايناسورها بنويسد، چون تا دقيقه آخر هم بايد گوش به‌زنگ كشفيات جديد بماند... بنابراين اگر درآينده نزديك شنيديد كسي در مورد دايناسورها كتابي «به‌روز» نوشته بشتابيد، حتما كه داغ داغ داغ است!

 

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دايناسوري براي فصل سرد
وقتي به دايناسورها فكر مي‌كنيد لابد ياد حيوانات بزرگ مي‌افتيد كه در مرداب‌هاي شرجي و جنگل‌هاي تاريك حاره مي‌چريدند. اما دانشمنداني كه در آلاسكا و قطب جنوب به دنبال دايناسور مي‌گردند نشان دادند آنها حتي در قطب‌هاي شش ماه شب و پربرف هم حالشان خوب بوده است! تقريبا از دهه ۶۰ ميلادي با كشف ردپاهايي در نروژ مسلم شده بود كه دايناسورها درون مدار قطبي هم ساكن بودند و سپس پيدا شدن سنگواره‌هاي آنها در آلاسكا همين مطلب را دوباره تاييد كرد. از همه جالب‌تر هم كشف چند گونه دايناسور در 400مايلي خود قطب جنوب است؛ يعني جايي كه قطعا پر از برف و يخ بوده است!
از همه جالب‌تر هم كشف دايناسور در جنوب استرالياست كه در آن زمان به قطب جنوب چسبيده بود و هميشه يخبندان بوده است. آثار به دست آمده از يكصد ميليون سال پيش نشان مي‌دهد در تمام طول سال لايه‌اي يخ‌زده زير سطح خاك وجود داشته و شش ماه به شش ماه خورشيد رخ نشان نمي‌داده و حتي در تابستان كه خورشيد هميشه در آسمان بوده، متوسط دما ميان ۶- تا ۳+ درجه سانتي‌گراد بوده است. يكي از دايناسورهايي كه در اين منطقه پيدا شده، به نام دختر كاشفانش «ليليناسورا» نامگذاري شده است. اين دايناسور كوچك پشمالو كه به اندازه غاز بوده است، با چشمان درشتش در شب قطبي زير برف‌ها به دنبال گلسنگ‌ها و گياهان مقاوم به سرما مي‌گشته است. مغز اين دايناسور هم داراي لوب‌هاي بينايي خيلي بزرگي بوده تا بتواند كوچك‌ترين اطلاعات رسيده از چشم‌هاي درشتش را به تصاويري واضح تبديل كند و از دست دايناسورهاي شكارچي فرار كند. اين دايناسورها حتي در فصل سرد نيز كاملا فعال بودند زيرا هيچ اثري از توقف رشد و سوخت وساز سالانه (آن‌طور كه در خزندگان امروزي ديده مي‌شود) در آنها مشاهده نشده است.

بابا بزرگ‌ها
دايناسورهاي پردار، بابابزرگ‌هاي پرنده‌هاي امروزي بودند. آن زمان هم دنيا همين شكلي بود، ماده‌ها تخم مي‌گذاشتند و بچه بزرگ مي‌كردند. اما در سال ۲۰۰۸ دانشمندان كشف كردند اغلب اوقات دايناسور نر بوده كه روي تخم‌ها مي‌خوابيده! دانشمندان مي‌دانند كه پرندگان ماده و نياكان فخيم ماقبل تاريخشان، در هنگام تخم گذاشتن براي ساخت پوسته آهكي تخم، ميزان زيادي كلسيم از دست مي‌دهند و اثر اين كمبود كلسيم در استخوان‌هاي پرنده‌ها و ديگر دايناسورهاي ماده به جا مي‌ماند. دانشمندان متوجه شدند هيچ‌كدام از سنگواره‌هاي دايناسوري كه در حال خوابيدن روي تخم‌ها مرده و سنگواره شده ماده نبوده. جالب اينجاست كه در بسياري پرندگان امروزي نيز (مثل شترمرغ) نرها هستند كه وظيفه خوابيدن روي تخم‌ها را به عهده دارند.

صددرصد جعلي
اسمش رو آروم بيار... همونو ديگه... گوشت رو بيار: «به-رُن-تو-سو-روس...». بله... اين غول دوره ژوراسيك آشناي همه هست اما در حقيقت قرار نبود كه اين‌قدر معروف شود. داستان از غرب وحشي آغاز شد:
دو رفيق ششلول‌بند، يكي فقير و يكي بچه پولدار، مي‌رفتند در پي كشف سنگواره دايناسور، اما خيلي زود سر دشمني را بازمي‌كنند و جنگي كابويي ميانشان راه مي‌افتد. يكي از آن دو، دايناسوري گياهخواري و بزرگ پيدا مي‌كند و نام او را آپاتوسوروس مي‌گذارد، اما به خاطر رقابت، وقتي دو سال بعد يك سنگواره غول‌پيكر ديگر از همان منطقه پيدا مي‌كند (كه كامل‌تر از قبلي بوده) تصميم مي‌گيرد به همه بگويد كه اين يكي دايناسور جديدي است و اسمش را برونتوسوروس مي‌گذارد. برونتوسوروس كه فقط سرش گمشده بود، با كمك سر يك دايناسور ديگر، به ستاره درخشان نمايشگاهي تبديل مي‌شود كه كلي پول عايد كاشفش كرد و حتي تمبر يادگاري هم برايش چاپ كردند. اما سال‌ها بعد مشخص شد اين برونتوسوروس معروف، چيزي جز يك نمونه از همان آپاتوسوروس نبوده و فقط همان نام آپاتوسوروس كه قديمي‌تر است، اعتبار علمي دارد. سال ۱۹۷۹ هم دانشمند ديگري (از قضا فيزيكداني بازنشسته كه عاشق دايناسورها بوده و متخصص دايناسورهاي غول‌پيكر بود) متوجه مي‌شود اصولا كله‌اي كه روي گردن آپاتوسوروس (همان برونتوسوروس نمايشي) گذاشته شده هم اشتباهي است و بدين ترتيب كل چيزهايي كه در مورد «برونتوسوروس» مي‌دانستيم نقش بر آب شد.

پشت اين چهره خشن، قلبي از طلا...
گرچه دايناسورهاي شاخدار، با آن قيافه‌هاي كرگدن‌مانندشان خيلي اخمو و خشن به نظر مي‌رسيدند، اما شواهد زيادي هست كه نشان مي‌دهد دل‌هاي مهرباني داشتند! طبق تحقيقات خيلي از دانشمندان رفتارشناس، زماني كه شاخ و خار براي شاخ زدن تكامل يابد، شكلش در همه گونه‌هاي شاخدار يكجور خواهد شد، اما اگر براي نمايش و جفت‌يابي باشد، هرگونه شكل منحصر به فردي خواهد يافت. شاخ‌هاي اين دايناسورها هم درست مانند دم طاووس براي نمايش‌هاي هنگام جفت‌يابي و شناسايي ماده‌هاي همگونه از ماده‌هاي گونه‌هاي ديگر بوده است تا اشتباها منجر به جفت‌گيري ميان‌گونه‌اي نشود؛ چون اگر مي‌شد، مثل اسب و الاغ كه اين كار را مي‌كنند، بچه‌شان يك چيز عقيمي مي‌شد مثل قاطر. آن‌وقت نسل آنها منقرض مي‌شد و بايد بهشان مي‌گفت عقيم‌زاده.

سالار تكامل!
آيا دايناسورها در تكامل شكست خوردند و منقرض شدند؟ در حقيقت نه! آنها طي ۱۷۰ ميليون سال (از ۲۳۰ تا ۶۵ ميليون سال پيش) به هر شكلي تكامل يافتند، به هر نوعي زندگي كردند، متنوع شدند، گسترده شدند و همه جاي زمين را فتح كردند و اگر آن شهاب بدشگون بر سرشان نازل نمي‌شد باز هم حكمرانان زمين باقي مانده بودند. حتي پس از انقراض بيشتر دايناسورها، يك گروه از انواع دايناسورهاي خيلي كوچك باقي‌ماندند و به متنوع‌ترين مهره‌داران خشكي‌زي امروزي تبديل شدند: پرندگان! همين پرندگاني كه امروز در همه زمين (حتي قطب جنوب) زندگي مي‌كنند و در هر زيستگاهي (حتي اقيانوس) روزگار مي‌گذرانند.

موش دايناسورخور
تا همين اواخر تصور مي‌كرديم در زمان دايناسورها پستانداران محدود به انواع موش مانند و كوچكي بودند كه جز سوسك حمام و عقرب و خرچنگ چيز ديگري نصيبشان نمي‌شد.
تا اينكه در سال ۲۰۰۵ يكي دو تا سنگواره خفن در چين پيدا شد كه نشان داد موش‌هاي آن زمان خيلي هم كوچك نبودند. به خصوص كه در شكم يكي از آنها دايناسور تازه خورده شده پيدا شد! و تازه اين يكي كوچك بوده، نمونه بزرگ‌تر كه اندازه گوركن بوده، متخصص گول‌زدن بچه دايناسور و خوردن آنها بوده است!

تيرانوسورهاي كوچولو!
يرانوسوروس (همان كه خيلي‌ها اشتباهي بهش مي‌گويند: تيرازونوروس) غولي بي‌رقيب بوده كه ارتفاع پاهايش به شش متر مي‌رسيده و وزني حدود پنج تن داشته است. زماني هم كه حيوان نگون‌بختي به دهان اين غول بيرحم وارد مي‌شد، با نيرويي بالغ بر ۵/۱ تن تحت فشار دندان‌هاي اره‌اي و دندانه‌دار او قرار مي‌گرفت و مثل گوشتي كه توي چرخ‌گوشت رفته باشد، به سمت معده روانه مي‌شد. اما اخيرا سنگواره‌اي پيدا شده كه از خويشاوندان (در حقيقت نياكان) تيرانوسوروس است و حدود ۸۰ ميليون سالي پيش از تيرانوسوروس مي‌زيسته است. اين جانوران قديمي هم مثل تيرانوسوروس سر بزرگ و دستان دو انگشتي داشتند، اما برخلاف تيرانوسور خيلي كوچك بودند. اين دايناسور كه راپتوركس نام گرفته هم اندازه انسان و وزنش كمتر از 60 كيلوگرم بوده است. اين دايناسور كوچك در زماني مي‌زيست كه غول‌هاي شكارگري مثل آلوسوروس به هيچ شكارچي كوچك‌تري اجازه رقابت نمي‌دادند، همان‌طور كه شير و پلنگ و ببر، امروز سلطان‌هاي زيستگاه‌هاي خود هستند و شغال‌ها به عنوان شكارچيان فرعي و كوچك محسوب مي‌شوند؛ اما پس از انقراض آلوسوروس كه اين «شغال»‌ها فرصت بزرگ شدن و ابراز وجود پيدا كردند و شدند آنچه كه شدند! شايد هم با انقراض خيلي از دايناسورهاي گياه‌خوار ژوراسيك و پيدايش گياهان گلدار و نسل جديدي از دايناسورهاي گياهخوار باهوش‌تر، شكارچي‌هاي باهوش‌تري هم براي شكار اين نسل جديد پيدا شدند. در ميان دايناسورهاي گوشتخوار بزرگ، تيرانوسوروس جزو استعدادهاي درخشان محسوب مي‌شده است.

با رنگ و لعاب فراوان
مدت‌هاست كه مي‌دانيم دايناسورها پر داشته‌اند اما چيزي در مورد رنگ اين پرها نمي‌دانستيم، تا اينكه چند وقت پيش دانشمندان متوجه شدند مي‌توانند با بررسي سنگواره آنها به رنگ واقعي پرها در زمان زنده بودن حيوان پي ببرند. گويا رنگدانه‌هاي گرد، سرخ‌رنگ بوده‌اند و رنگدانه‌هاي سوسيس مانند هم مشكي بودند. دايناسوري كه مورد بررسي آنها قرار گرفت سينوسورپتريكس نام داشت كه متوجه شدند دمي داشته به قاعده دم روباه كه حلقه‌حلقه سفيد و نارنجي بوده است. گروه ديگري هم طي رقابت مشغول همين بررسي روي دايناسور ديگري به نام آنكياورنيس شدند و متوجه شدند اين دايناسور پردار نيم‌متري داراي كاكلي سرخ‌رنگ روي سرش بوده و بال‌هايش خال‌هاي سفيد در زمينه مشكي داشته است.
در هر دو نمونه بررسي شده، رنگ پرها بسيار چشمگير و جالب توجه بوده كه البته يادآور رنگ پر پرندگان امروزي مثل قرقاول و طاووس بوده است؛ يعني درست مثل همين پرندگان، آن زمان هم رنگ اين پرها براي جلب نظر ماده‌ها و نمايش دادن بوده است. دليل اصلي تكامل پرها (پيش از تكامل پرواز) نيز همين نمايش‌هاي جفت‌يابي بوده است.

دايناسور سمي هم داشتيم!؟
يكي از بزرگ‌ترين اشتباهات پارك ژوراسيك، سمي كردن دايناسوري است كه اين ‌جا عكسش را مي‌بينيد، بدون اينكه واقعا مداركش موجود باشد! اما اخيرا گروهي از دانشمندان كه سرسختانه دشمن نظريه تكامل پرنده‌ها از نسل دايناسورها بودند، دست روي يكي از همين دايناسورهاي پردار گذاشته‌اند تا نشان دهند سمي بوده است (۱۳ نحس را در شماره ۱۹ مجله خوانده‌ايد؟). اما تحقيقات اخير نشان داده كه آن دوستان يك‌دل نيت داشته‌اند دايناسورها را «خزنده صفت» و «خونسرد» جلوه دهند و طول دندان‌ها را بلندتر كرده‌اند و خلاصه نتايجشان غلط است!

چه موجودات خونگرمي
اين كه دايناسورها خونگرم بودند يا خونسرد، معمايي است كه مدت‌هاست ذهن دانشمندان را به خود مشغول كرده است. اما همين پارسال بود كه يكي از دانشمندان نشان داد دايناسورها واقعا خونگرم بوده‌اند.
ايشان با بررسي انرژي مورد نياز ۱۳ دايناسور دوپا و دونده، نشان داد كه اگر اين موجودات خونسرد بوده باشند، هرگز نمي‌توانسته‌اند بدوند و ساختار پاها و بدن دونده آنها بهترين دليل براي خونگرم بودن آنهاست (مطلب مربوط به خونگرم و خونسرد را هم در شماره‌هاي قبلي دانستنيها بخوانيد)!‌‌‌‌‌‌

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:9 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


 

عصر جديد
در پايان دوران دوم و آغاز دوره سنوزوئيك قطب جنوب شروع به جدا شدن از آمريكاي جنوبي كرد. 33 ميليون سال قبل اين اتفاق كامل شد و گذرگاه آبي بين اين قاره گشوده شد. به همين علت آب‌هاي سرد قطبي امكان پيدا كردند تا به عرض‌هاي بالاتر سفر كنند. به همين دليل هواي زمين سرد شد. يخ‌ها باعث شدند سطح آب‌هاي جهان پايين بروند. در همان زمان براي اولين بار قسمت‌هايي از صفحه عربستان از زير آب خارج شد. عربستان در آستانه جدايي از آفريقا بود و به سمت شمال شرقي مي‌چرخيد. به علت چرخش عربستان، صفحه ايران به شدت به زير صفحه اوراسيا برخورد كرد. نتيجه اين برخورد، متولد شدن رشته كوه‌هاي البرز بود. قسمت‌هاي زيادي از درياي تتيس در آستانه خشك شدن بود. 20 ميليون سال قبل ارتباط اين دريا با آب‌هاي آزاد براي هميشه قطع شد. در ادامه اين دوران آمريكاي جنوبي به زير آمريكاي شمالي برخورد كرد. جريان آبي به راه افتاد و آخرين عصر يخبندان حدود 2 ميليون سال قبل از راه رسيد كه به آن دوره يخبندان كواترنري هم مي‌گويند. بارش‌ها در دوره يخبندان كم شدند و درياچه‌هايي كه به آب‌هاي آزاد راه نداشتند، رفته رفته كمتر شدند. درياي باستاني تتيس كه تا قبل از يخبندان يكپارچه بود، به دو قسمت تقسيم شد. خزر و اورال باقيمانده قسمت شمالي‌تر آن و درياي سياه و مديترانه بقاياي قسمت‌هاي جنوبي‌ترند. در ادامه به دليل چرخش آفريقا در جهت خلاف عقربه‌هاي ساعت، مديترانه دوباره به درياي آزاد راه پيدا كرد. در طي دو ميليون سال، سطح آب‌ها پايين رفت و قسمت‌هاي زيادي از درياچه‌ها خشك شدند. يخ‌ها حدود 2000 سال پيش از مدار‌هاي قطبي بالاتر رفتند و به بياني عصر يخ پايان يافت. البته چون هنوز هم يخ‌هاي قطبي آب نشده‌اند، مي‌شود گفت كه ما در عصر يخ به‌سر مي‌بريم. در مناطق مركزي ايران هم رود‌ها جاري شدند و جنگل‌ها در مناطق شمالي‌تر توسعه پيدا كردند. از آن زمان تا به امروز زمين رفته‌رفته گرم‌تر و خشك‌تر شده است. آن‌قدر زياد كه رودهاي جاري قسمت‌هاي مركزي ايران جايشان را به قنات‌ها داده‌اند. رودهايي در زيرزمين


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:7 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 دريا در كوير

شروع دوره كرتاسه با سرد شدن هوا همراه بود. شواهدي وجود دارد كه ثابت مي‌كند كوه و ارتفاعات در آغاز اين دوره شاهد بارش برف بوده‌اند. اما در همين دوره مناطق گرمسيري مرطوب‌تر از گذشته شدند. احتمالا كوه‌هاي جوان زاگرس كه روز به روز بيشتر قد مي‌كشيدند در اين دوره براي اولين بار برف را تجربه كردند اما به زودي دوباره آب و هواي گرم بر جهان حاكم شد. فعاليت‌هاي پوسته‌زايي كف اقيانوس و گرم شدن باعث شدند كه سطح آب‌ها بالا بيايند. در نتيجه 100 ميليون سال قبل قسمت‌هاي زيادي از پوسته اقيانوسي به وسيله آب‌هاي كم‌عمق پوشيده شدند. اين مساله به گرم شدن هواي زمين كمك كرد. اين گرما به قدري زياد بود كه فسيل‌هاي به دست آمده ثابت مي‌كند دايناسور‌ها در قطب جنوب هم زندگي مي‌كردند. بالا آمدن آب‌ها قسمت‌هاي زيادي از سرزمين‌هاي غيرمرتفع فلات ايران را دوباره زير آب برد. فسيل‌هاي جانوران دريايي منقرض شده مثل امونيت‌ها و براكيوپودا در كوير مركزي ايران اين موضوع را ثابت مي‌كنند. اين فسيل‌ها مربوط به اواخر دوره كرتاسه هستند. اين جانداران دريايي 65 ميليون سال قبل و در پايان دوره كرتاسه همزمان با دايناسور‌ها منقرض شدند. در پايان اين دوران درياي كم‌عمق تتيس بر قسمت‌هاي زيادي از قاره اروپا و آسياي غربي كشيده شده بود. درياي خزر تنها بازمانده قسمت‌هاي عميق تتيس است. با تمام شدن كرتاسه دوران دوم به پايان راه رسيد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 18:6 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  طلوع آفتاب كوير


آب و هواي دوره ژوراسيك در آغاز تفاوت چنداني با دوره ترياس نداشت. اما به تدريج آب و هواي ملايم و مرطوب بر بيشتر نقاط جهان حاكم شد. مخصوصا خشكي‌هاي حاشيه درياي باستاني تتيس شرايط آب و هوايي مساعدي داشت. به همين دليل از دوره ژوراسيك آثار گياهي بي‌شماري به‌جا مانده است. پايان ژوراسيك يك دوره ديگر پيدايش ذغال‌سنگ را براي زمين رقم زد. بيشتر منابع ذغال در كوير مركزي ايران مربوط به اين دوره است. يعني در آغاز دوره ژوراسيك علاوه بر قسمت‌هايي از زاگرس، كوير امروزي لوت هم از آب خارج شد. شرايط تا ميانه‌هاي اين دوره به همين ترتيب بود و قسمت‌هايي از كوير مركزي به تدريج براي اولين بار رنگ آفتاب را به خود ديدند. يعني جايي كه امروز كوير خشك و سوزان است و تابش آفتاب زندگي گياهي آنجا را به شدت تهديد مي‌كند در آن زمان پوشيده از جنگل‌هاي انبوه، و علفزار‌هاي وسيع بود كه دايناسور‌ها در آن رژه مي‌رفتند. رد پاي دايناسور كشف شده در كرمان گواه خوبي براي اين مطلب است. اين رد پا مربوط به 180 ميليون سال قبل است. 145 ميليون سال قبل و در پايان ژوراسيك به تدريج قسمت‌هايي از يك صفحه قديمي به اسم «كيمريا» از آب خارج شد جايي كه دربرگيرنده مناطقي از ايران، قزاقستان و چين بود. در پايان اين دوره آمريكاي شمالي و جنوبي در حال جدا شدن از اروپا و آفريقا بودند و جهان كم‌كم به شكل و شمايل امروزي‌اش نزديك مي‌شد. آب و هواي جهان به تدريج سرد مي‌شد


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 17:49 | نویسنده : روژین |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

  تولد زاگرس

دوران دوم، عصر دايناسور‌هاست. معلوم نيست اگر آنها ناگهان 65 ميليون سال پيش و در پايان اين دوران منقرض نمي‌شدند، مي‌توانستند به چه موفقيت‌هايي دست پيدا كنند. به هر حال حضور آنها و انقراض ناگهاني‌شان راهنماي خوبي براي پيگيري روند اشتقاق قاره‌هاست. همين‌طور زغال‌سنگ هنوز هم مي‌تواند به‌عنوان يك راهنماي مناسب به كار گرفته شود. 251 ميليون سال قبل دوران دوم يا مزوزوئيك با دوره ترياس آغاز شد. در سرزمين‌هاي قطبي آب و هواي مرطوب و معتدل حكم‌فرما بود كه مناسب احوال خزندگان به نظر مي‌رسيد؛ دايناسور‌ها از همين منطقه رشد و نموشان را آغاز كردند اما در مناطق ديگر قاره بزرگ، هواي خشك و فصلي حاكم بود؛ زمستان‌هايي سرد و تابستان‌هايي گرم. در پايان اين دوران صفحه عربستان در حال جدا شدن از آفريقا بود و به پوسته‌هاي كف اقيانوس فشار مي‌آورد، جايي كه بعد‌ها قسمت بزرگي از فلات ايران را تشكيل داد. اين فشار در كنار پايين بودن سطح اقيانوس‌ها باعث شد كه رشته كوه‌هاي زاگرس، براي اولين بار در پايان ترياس به صورت كوه‌هايي از آب خارج شود. فسيل‌هاي يافت شده در منطقه زاگرس اين مساله را تاييد مي‌كنند. فلات ايران در حال شكل گرفتن بود و در كنار آن، سرزمين‌هاي غربي مثل فلات آناتولي (تركيه امروزي) هم از آب خارج مي‌شدند. برخورد صفحه فلات قاره ايران به صفحه لوراسيا كم‌كم باعث شد تا كوه‌زايي رشته كوه‌هاي البرز به صورتي ضعيف در اين دوره آغاز شود. 200 ميليون سال قبل اين دوره به پايان راه نزديك شد

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:, | 17:47 | نویسنده : روژین |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.